سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز و خنده ، جوک ، حکایت

حکایت و طنز

خنده زبان بین المللی ملتهاست!

 

جوک

 

1-      به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟

2-      اصغرآقا اواخر عمرش به زنش گفت : خانم جان بعد از رفتن من به من خیانت نکنی که استخوانهام تو گور بلرزه ! زنش هم گفت چشم. مدتی بعد مرد به خواب زنش آمد و گفت : تو اون دنیا به من می گن اصغر ویبره!

3-      بیمار : آقای دکتر من به بیماری فراموشی مبتلا هستم. دکتر : پس اول تا فراموش نکردی پول ویزیت منو بده!

4-      غضنفر رفت مغازه وگفت ببخشید شما از اون کارت پستال ها دارید که نوشته : عزیزم تو تنها عشق من هستی؟ مغازه دار گفت بله داریم. غضنفر گفت پس 16 تا از اون کارتها رو محبت کنید!

5-      پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"

 

حکایت

 

1-      الاغ ملانصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد. قاضی ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضیح بده. ملا هم گفت : جناب قاضی. فرض کنید شما خر من هستید. من شما را زین می کنم و افسار به شما می بندم و شما حرکت می کنید. بین راه سگها به طرفتان پارس می کنند و شما رَم می کنید و به طرف چراگاه حاکم می روید. حالا انصاف بدید من مقصرم یا شما؟!!!

2-      روزی ملانصرالدین بالای منبر رفت و یک آیه خواند : " و ما نوح را فرستادیم... " بعد هرچه کرد ادامه آیه را یادش نیامد تا اینکه یکی از حضار گفت : ملا معطلمون نکن.اگه نوح نمی یاد یکی دیگه رو بفرست!!!

3-      روزی دختری از ملا پرسید اگر دست پسری را بگیرم چه حکمی دارد؟ ملا گفت : قطعاً جایت در جهنم است. این بار دختر گفت اگر دست شما را بگیرم چی ؟ ملا لپ دختر را کشید و گفت: ناقلا می خوای بری بهشت؟؟؟!!!

 

در جلسه خواستگاری

مادر داماد :    ببخشید شما کبریت دارید؟

مادر عروس :  وا ... کبریت واسه چی؟

مادر داماد :    واسه اینکه پسرم سیگارش رو روشن کنه!

مادر عروس :   مگه داماد سیگاریه؟

مادر داماد :    سیگاری که نه. هروقت مشروب می خوره سیگار هم باید باهاش بکشه!

مادر عروس :  پس داماد مشروب هم می خوره؟!

مادر داماد :    همیشه که نمی خوره. هر وقت تو قمار می بازه مشروب می خوره!

مادر عروس :  پس داماد قمارباز هم هست!

مادر داماد :    خودش که این کاره نبود. دوستهاش تو زندان یادش دادند!

مادر عروس :  پس داماد زندان هم رفته!

مادر داماد :    آره معتاد بود انداختنش زندان!

مادر عروس :  پس داماد معتاد هم هست!

مادر داماد :    آره زنش لوش داد!

مادر عروس :  زنش!!!!!

تقدیم به شما :

روزی ممکن از ناممکن پرسید منزل تو در کجاست؟ ناممکن گفت : در رویاهای یک مرد ناتوان!

 

متشکرم مطالب رو خوندید. منتظر نظراتتونم.