سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز و خنده ، جوک ، حکایت

طنز و خنده

فی الکمال المعذرت اولین مطلب الهذا الآپ کاملاْ عربیُ فی الاحوالات الدانشگاه !

لا فراموش النظرات السازنده و دقیقتان !

 

فی التوصیف الاپسار(جمع الپسر)

 

هذا الموجود فی البعض الاوقات یک مارمولکیه و فی الاکثر الاوقات فی البرابر

 الدخاتیر(جمع الدختر) البوق البوق .


کار الاپسار سه تیغه الریش و الزدن الواسکازین و الروغن الترمز و  بکله و الریمل

بالدماغ و العلافی فی الدانشگاه برای

 یتورونَ (تور کردن) الدخاتیر (الواقعیت التلخ) .


 الاستاد دشمن الخونی الاپسار بدلیل النشستن هذا لموجود فی الآخر الکلاس و

المزه پرانی و الجفنگ بازی .


و اما توصیه المهم بدخاتیر الدانشگاه . فی الدهان هذا المخلوق ، موجود جسمیچ

 باسم الزبان که یَتَخَرخَرونَ(خر می کند) سیندرلا  چه برسه به شما ، ولیکن فی

السینه البعضی موجود یک دل صاب مرده اما هذا المخلوق بمثابه الچوپان الدروغگو

 و لا باور هیچ یک من الدخاتیر حرف هذا البیچاره و المفلوک .


اما ارجع (برمی گردم ) باصل المطلب . انا اقول فی الاول المطلب که فی الدانشگاه

کار بعض الاپسار تور الدخاتیر که فی الواقع هذه الموجود محتاج بالافسار  ( باعث

شرمندگی ، روم به دیوار) و البته  همان دخاتیری که یَتَنَشنِشونَ (نشان می دهند )

 چراغ السبز هم همچنین .


موجود الثانی المورد العجیب فی الدوراننا که باعث الشگفتی کثیرا کثیر . هل (آیا)

الاپسار یحب اینکه شبیه بالدخاتیر بشوند و یا بالعکس . دلیل هذه الگفته که دماغ

بعض الاپسار عملیٌ و ابرو باعث البرش الدست و لب بثابه .........و الموی الدم

اسبی که واقعا فی هذه المورد باید گفت  (هذه الاپسار    )


خلاصه فی الآخرین شماره الاتل متل فی هذه الترم الحال گیریه الاپسار بود  .

 این واسه خانم ها

مواد به کار رفته در ساخت زنان :

گوشت و استخوان : ۴۰ تا ۶۰ کیلو

لوازم آرایش : یک من

عشوه : چهل خروار

قر و فر : پنجاه دور در دقیقه

زبان : ۱۴ متر

قدرت بیان : ۲۰۰۰ اسب بخار

قدرت اشک ریز : ۵ لیتر در ساعت

منطق : ۲ گرم در کل

عقل : نیم مثقال

لجبازی : به مقدار کافی.

جوک

* آخرین خبر از اون دنیا : پل صراط رو برداشتن و جاش تله کابین گذاشتن ، راحت باشید !

* غضنفر می ره خارج ازش می پرسن اسمت چیه ؟ می گه :

Sun God Between Two Waters Gold Shit Dear Wife .  ملت کپ می کنن می گن بابا فارسی بگو . می گه : شمس الله میاندوآبی زرگنده زنجانی !

* warning :

If you read this joke your brain will affect by viruses

Loading virus :

10%

20%

.

.

90%

Error 110 : not brain found !

 

سلف

دوباره دل هوای غذای خونه کرده***** نگو این غذای سلف جای اونو پر کرده
شکمم خسته از این چمن خورشتا خوردن***** مزه سبزی ها رو دیگه از یاد بردم
حالا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره بخورم خورشت قیمه
واسه خوردن غذا تن به دل صفها می دم***** توی صف من تا حالا،فشار قبر رو دیدم
بعد هر صرف غذا نون اضافه با منه***** آخه این غذای سلف واسه ی معده ها کمه
حالا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره بخورم خورشت قیمه

اهل دانشگاهم ...

 

اهل دانشگاهم      روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم    خرده عقلی    سر سوزن شوقی
اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است
گاه گاهی می نویسم تکلیف  *   می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست   * که در آن زندانیست *   دلتان زنده شود
چه خیالی چه خیالی میدانم   *  گپ زدن بیهوده است
خوب میدانم دانشم بیهوده است
استاد از من پرسید   *     چقدر نمره ز من می خواهی
من از او پرسیدم      *    دل خوش سیری چند
اهل دانشگاهم    *   قبله ام آموزش
جانمازم جزوه      *     مشق از پنجره ها میگیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهایم را وقتی می خوانم   *   که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خواب است
خوب یادم هست    *   مدرسه باغ آزادی بود
درس بی کرنش می خواندیم   *   نمره بی خواهش می آوردیم
تا معلم پارازیت می انداخت   *    همه غش می کردیم
کلاس چقدر زیبا بودو معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز     *   مثل یک بازی بود
کم کمک دور شدم از آنجا      *   بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه     *     به محیط خشن آموزش
و به دانشکده علوم سرایت کردم *   رفتم از پله کامپیوتر بالا
چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم      *     در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست
من کسی را دیدم    *     از دیدن یک نمره ده
دم دانشگاه پشتک می زد
شاعری دیدم      *    هنگام خطابه    *    به خرچنگ می گفت ستاره
و اسید نیتریک را جای می می نوشید
همه جا پیدا بود      *     همه جا را دیدم
بارش اشک از نمره تک     *      جنگ آموزش با دانشجو
حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر
فتح یک ترم به دست ترمیم     *   قتل یک لبخند در آخر ترم
همه را من دیدم   *    من در این دانشگاه در به در و ویرانم
من به یک نمره نا قابل ده خشنودم    *       من به لیسانس قناعت دارم
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بکنند
و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد
من در این دانشگاه        *      در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم استاد        *   کی کوئیز می گیرد
برگه حذف کجاست     *         سایت و رایانه آن مال من است
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است
ما بدانیم اگر سلف نباشد      *     همگی می میریم
و اگر حذف نباشد    *     همگی مشروطیم
نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا
کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
کار ما شاید اینست که در مرکز پانچ
پی اصلاح خطا ها برویم

 

نظر یادتون نره.

 


طنز ، جوک

سلام دوستان عزیزم.

حال شما چطوره ؟ اگه تازه به این وبلاگ اومدی هم خوش اومدی.بازهم دوست عزیز من محسوب می شی. اسم وبلاگ هم خیلی رونده : خنده دات پارسی بلاگ دات کام!

بازهم سر بزن. اگه چای و شیرینی برای پذیرایی نداشتم قول می دم با جوک پذیراییت کنم!

 روزهای قبل ماجراهایی پیش اومده بود و با مدیر پارسی بلاگ و خود پارسی بلاگ قهر کرده بودم. ولی چیکار کنم که دلم طاقت نیاورد. دلم خیلی تنگ شده بود.

چندتا پست قبلی که می بینید مربوط به یکی از دوستانم بود که در واکنش به برگزیده نشدن واکنش نشون داد.

به هر حال هرچی بود گذشت و من می خوام از این به بعد با آپهای جدید حسابی وحیه ی شما عزیزان گلمو شاد کنم. اگه نظری داشتید بهم بگید خیلی خوشحال می شم.

اینم از جوکها و طنزها : (بازهم براتون دارم.)

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

*آپ جدید*

 

جوک

 

1-      غضنفر کنسرتی به مناسبت زلزله زدگان بم برگزار می کنه که بلیطش رایگانه!

2-      یه بار یه دیوونه دنبال رئیس بیمارستان می اندازه . خلاصه رئیس بیمارستان رو تو یه بن بست گیر میاره. رئیس بیمارستان با ترس می گه از جون من چی می خوای ؟ دیوونه هه می ره با دست بهش می زنه می گه حالا تو گرگی!

3-      یه بار غضنفر سوار اتوبوس می شه می بینه راننده عصبانیه . بلیطشو قایم می کنه. راننده داد می زنه بلیطت کو ؟ غضنفر با ترس می گه آقای راننده دیدم عصبانی هستی ترسیدم بلیطم رو پاره کنی!

4-      یک مادربه پسرش می گه: جاسم فردا سحر صدات کنم ؟ پسر می گه : نه همون جاسم خوبه!

 

5-     غضنفر با دو تا از دوستاش، جمع شده و داشتن برای هم شماره می گفتن و می خندیدن، یکی سر می رسه و می پرسه؟ مگه دیونه شدین که دروغکی می خندین؟ غضنفر و دوستاش می گن: از ۱ تا ۵۰ جوک گفتیم و حالا شمارشنو می گیم ومی خندیم، یارو می گه: من هم بازی و شروع می کنه به گفتن شماره ها، می گه: ۵ ، غضنفر و دوستاش می خندن، می گه:۴۰ ، باز غضنفر و دوستاش می خندن، طرف می گه: ۵۳ ،باز غضنفر و دوستاش می خندن، طرف قاط می زنه و می پرسه؟ مگه ۵۰ تا جوک نگفته بودین؟ پس چرا می خندین؟ غضنفر و دوستاش می گن: آخه، اینو تازه شنیده بودیم!

6-    یکی  میره خونه میبینه بوی گاز میاد به زن و بچهاش میگه برقو روشن نکنید من کبریت اوردم!

معما

سقراط می گه یونانیها دروغ گو اند . خود سقراط یونانیه پس سقراط دروغ می گه که یونانیا دروغ گو اند . بنابراین یونانیها راست گو اند پس سقراط راست می گه که یونانیا دروغ می گن حالا شما بگین یونانیا راست گویند یا دروغ گو؟

اینم تقدیم به شما

حالا که زحمت کشیدید و این آپ رو خوندید من هم می خوام بهتون رمز موفقیت رو بدم. فقط قول بدید به کسی نگید. باشه ؟ رمز موفقیت اینه :

.

.

.

.

328074693128326954723586563623698521421728116432881183

 

شاد باشید. منتظر نظرات قشنگتون هستم. جوکهای جدیدتون رو برام پی ام کنید ، آماده ی تبادل لینک هستم.

سعید آرین

 


طنز ، جوک و حکایت

توپ قلقلی

 

یه توپ دارم قلقلیه

سوراخ سوراخ و گِلیه

می زنم زمین می ره تو زیرزمین

نمی دونی تا کجا می ره

من این توپو نداشتم

از آشغالی برداشتم!

بابا به من کتک زد

یه مشت و یک لگد زد!

 

جوک

*** غضنفر رو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن (پره های هلی کوپتر!)
*** یکی جیرجیرکی رو می بینه تا صبح روغن کاری اش می کنه!
*** غضنفر سگی داشت که دست و پاش شکسته بود. خلاصه یه روز دزد می زنه به خانه اش ، غضنفر فوراً سگ را می اندازه توی فرغون و می اندازه دنبال دزده!
*** اولی : راستی نتیجه ی امتحان رانندگی ات چی شد؟ دومی : هنوز معلوم نیست! اولی : چرا؟ دومی : چون افسری که از من امتحان گرفته هنوز به هوش نیامده!
*** جاسم می خواد حال یه بچه رو بگیره می ره بهش می گه تو دیروز چت بود؟ بچه می گه هیچی تو فکر کارهای خودم بودم. جاسم می گه امروز چته؟ بچه می گه : هیچی تو فکر کارهای خودمم. جاسم یه پس گردنی می زنه بهش و می گه : نبینم فردا چت بشه؟
*** یکی می خواسته مزاحمت تلفنی ایجاد کنه برای اینکه شماره اش برای طرف نیفته ، پارچه ای می ذاره روی تلفنش!
***      پیرزن : آقای دکتر مشکل من اینه که بچه ام خاک بازی می کنه.
دکتر : خب این که مشکلی نیست همه ی بچه ها خاک بازی می کنند.
پیرزن : آخه من که ناراحت نمی شم ، زنش ناراحت می شه!
*** غضنفر همراه عده ای برای دفن کردن یک جنازه رفته بودند که وسط راه مرده زنده می شه و همه پا به فرار می گذارند. غضنفر فوراً با یک بیل می کوبه تو سر جنازه و اونو می کشه. بعد به جمعیت می گه : فرار نکنید کشتمش!!!
*** غضنفر همراه زنش می ره خارج از شهر برای تفریح. خلاصه بین راه غضنفر می گه همین وسط جاده می شینیم. هرچی زنش می گه بریم کنار اون درخته جا بندازیم فایده ای نداره. بعد از مدتی تریلی ای با سرعت به اونها نزدیک می شه . راننده اش ترمز می گیره و محکم می زنه به درخت کنار جاده. غضنفر خوشحال و خندان می گه : خانم جان دیدی گفتم وسط جاده امن تره؟ اگه رفته بودیم کنار اون درخته الان تریلی ما رو له کرده بود!!!

موفق باشید. منتظر نظرات گرم شما هستم.

سعید آرین.


حکایت و طنز

خنده زبان بین المللی ملتهاست!

 

جوک

 

1-      به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟

2-      اصغرآقا اواخر عمرش به زنش گفت : خانم جان بعد از رفتن من به من خیانت نکنی که استخوانهام تو گور بلرزه ! زنش هم گفت چشم. مدتی بعد مرد به خواب زنش آمد و گفت : تو اون دنیا به من می گن اصغر ویبره!

3-      بیمار : آقای دکتر من به بیماری فراموشی مبتلا هستم. دکتر : پس اول تا فراموش نکردی پول ویزیت منو بده!

4-      غضنفر رفت مغازه وگفت ببخشید شما از اون کارت پستال ها دارید که نوشته : عزیزم تو تنها عشق من هستی؟ مغازه دار گفت بله داریم. غضنفر گفت پس 16 تا از اون کارتها رو محبت کنید!

5-      پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"

 

حکایت

 

1-      الاغ ملانصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد. قاضی ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضیح بده. ملا هم گفت : جناب قاضی. فرض کنید شما خر من هستید. من شما را زین می کنم و افسار به شما می بندم و شما حرکت می کنید. بین راه سگها به طرفتان پارس می کنند و شما رَم می کنید و به طرف چراگاه حاکم می روید. حالا انصاف بدید من مقصرم یا شما؟!!!

2-      روزی ملانصرالدین بالای منبر رفت و یک آیه خواند : " و ما نوح را فرستادیم... " بعد هرچه کرد ادامه آیه را یادش نیامد تا اینکه یکی از حضار گفت : ملا معطلمون نکن.اگه نوح نمی یاد یکی دیگه رو بفرست!!!

3-      روزی دختری از ملا پرسید اگر دست پسری را بگیرم چه حکمی دارد؟ ملا گفت : قطعاً جایت در جهنم است. این بار دختر گفت اگر دست شما را بگیرم چی ؟ ملا لپ دختر را کشید و گفت: ناقلا می خوای بری بهشت؟؟؟!!!

 

در جلسه خواستگاری

مادر داماد :    ببخشید شما کبریت دارید؟

مادر عروس :  وا ... کبریت واسه چی؟

مادر داماد :    واسه اینکه پسرم سیگارش رو روشن کنه!

مادر عروس :   مگه داماد سیگاریه؟

مادر داماد :    سیگاری که نه. هروقت مشروب می خوره سیگار هم باید باهاش بکشه!

مادر عروس :  پس داماد مشروب هم می خوره؟!

مادر داماد :    همیشه که نمی خوره. هر وقت تو قمار می بازه مشروب می خوره!

مادر عروس :  پس داماد قمارباز هم هست!

مادر داماد :    خودش که این کاره نبود. دوستهاش تو زندان یادش دادند!

مادر عروس :  پس داماد زندان هم رفته!

مادر داماد :    آره معتاد بود انداختنش زندان!

مادر عروس :  پس داماد معتاد هم هست!

مادر داماد :    آره زنش لوش داد!

مادر عروس :  زنش!!!!!

تقدیم به شما :

روزی ممکن از ناممکن پرسید منزل تو در کجاست؟ ناممکن گفت : در رویاهای یک مرد ناتوان!

 

متشکرم مطالب رو خوندید. منتظر نظراتتونم.


طنز و حکایت

خنده آرام بخشی است که عوارض جانبی ندارد!

 

لطیفه و جوک

 

1-      یک روز یک نفر رفت دشتشویی و آفتابه را پاره کرد. پرسیدند چرا این کارو کردی. گفت : بی صاحب برای من ژشت می گیره!

2-   پیرزنی در اتوبوس گفت : نی نای نای نی نی نای نای . همه شروع کردند به دست زدن و همخوانی باهاش. یه دفعه پیرزن دندانشو از تو کیفش درآورد و گذاشت دندان و گفت : نیاوران نیگه دار!

4-   پدری کارنامه ی پسرش را دید که از 42 نفر چهل و یکم شده بود. دست به درگاه خدا برداشت و گفت : خدایا شکرت خنگ تر از پسر من هم تو این دنیا وجود داره!

5-   غضنفر ماه رمضان زولوبیا گرفته بود و گذاشت رو طاقچه و بعد مشغول نماز شد. یه دفعه متوجه شد پسرش سراغ زولوبیاها رفته. موقع قنوت گفت : ربنا آتنا فی الدنیا الحسنه ... کسی به زولوبیا دست نزنه!

6-   مردی بدهی و قرض زیاد داشت رفت ماشین مدل بالا خرید! زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود؟ مرد گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم!!!

7-   مردی به دوست خود اسب لاغری داد و گفت این اسب خیلی سریع و تند راه می رود. دوستش سوار اسب شد ولی بین راه اسب درگذشت(!!!) او هم نامه ای به دوستش نوشت و گفت : اسبی سریع تر از این ندیده بودم. فاصله دنیا و آخرت را در یک ساعت پیمود!!!

8-   در مراسم استیضاح مستر چرچیل یکی از نمایندگان زن مجلس گفت : آقای چرچیل من اگر زنتان بودم یک فنجان قهوه سمی بهتون می دادم! چرچیل هم گفت : من هم اگر شوهرتان بودم حتماً قهوه را می خوردم!!!

9-      کبریت سر خود را می خارونه آتش می گیره!

10-  مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!!!

 

حکایت

 

1-   روزی ملانصرالدین پرندگان زیادی جمع کرد و آنها را برای فروش به بازار برد. در بازار ناگهان ملا گفت : کیش کیش ، همه ی پرندگان پریدند و فرار کردند. مردم که این صحنه را دیدند فکر کردند ملا معجزه ای آورده بنابراین همه به او گرویدند. پس از مدتی ملا بادی رها کرد همه از دور او پراکنده شدند. یک نفر به ملا گفت : ملا این چه کاری بود کردی؟ همه از دورت فرار کردند. ملا گفت : به جهنم که فرار کردند ، مریدی که با یه کیش بیاد با یه فیش می ره!!!

2-   ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.

3-   ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر. ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد گفت : نه ... ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!

 

تشکر

 

با تشکر از اینکه مطلب رو خوندید منتظر نظرات انرژی زای شما هستم.

"سعید آرین"


طنز و خنده

نوروز رسید و کرد تحریک    تا بر تو نویسم عرض تبریک

اندوه غم از تو دور باشد     شادی و نشاط بر تو نزدیک

 

سلام ، حدود 5 ماه از ایجاد این وبلاگ می گذرد. خوشحالم اگه مطالبش تا اندازه ای دل شما را شاد کرده باشد. سال نو را به شما تبریک می گویم و آرزوی سالی توام با سلامتی و سرزندگی برای شما دارم. با تشکر     "سعید آرین" منتظر نظراتتون هستم.

 

اخبار

***  یک ایرانی مبتکر موفق به کشف قلیان بی سیم شد ! وی در گفتگو با خبرنگاران گفت : اگر مسئولان حمایتم کنند قلیان ماهواره ای و اعتباری هم می سازم!

***  کتاب فارسی مدارس بومی می شود :

در مشهد : آن مرد با شمع آمد.
در شیراز : آن مرد حال نداشت نیامد.
در زادگاه غضنفر : آن مرد بار برد.

در زاهدان : آن مرد کشته شد!
در قزوین : آن مرد با لبخند آمد!

 

حکایت و لطیفه

1- دزدی در شب مشغول باز کردن در همسایه ملانصرالدین بود. ملا بیدار می شود و می پرسد : تو این جا چه کار می کنی؟ دزد گفت : دارم دُهُل می زنم! ملا گفت : پس چرا صدای دهلت شنیده نمی شود؟ دزد جواب داد : صدای دهل من فردا شنیده می شود!!!

2- از ملا می پرسند علائم پیری چیست؟ می گوید : سه نشانه دارد ، اول وقتی بلند می شوی گویی خمیر ورز می دهی . دوم وقتی راه می روی گویی می رقصی و آخر موقعی که سرفه می کنی جای دیگری هم ادای سرفه ات را در می آورد!!!

3- شخصی به شکایت نزد ملا آمد و گفت : همسایه من به من گفته است که گُه نخور. ملا گفت : همسایه تو غلط کرده برو و بخور!

4- روزی حاکم ملا نصرالدین را احضار کرد . چون از دور پیدا شد حاکم به نوعی وانمود کرد که انگار او را نمی شناسد و چون به نزدیک او رسید حاکم گفت : ملانصرالدین تو بودی که می آمدی ؟ من فکر کردم که خری دارد می آید! ملانصرالدین گفت : جناب حاکم پیری است ، من هم از دور شما را می دیدم فکر کردم که آدمی آنجا نشسته!

5- یک بار پسر ملانصرالدین به پدرش گفت : پدر برایم لباسی بخر زیرا لباس من پاره شده است و برای زمستان لباس نیاز دارم. در همین موقع الاغ ملا هم شروع به عر عر کرد. ملا گفت : یکی یکی صحبت کنید تا من بفهمم!

6- روزی ملا از سر کوچه رد می شد بچه ها به دنبالش شروع به سؤال کردن و سر به سرگذاشتن او کردند. ملا که حوصله نداشت رو به آنها کرد و گفت : چرا دنبال من می آیید ؟ مگر نمی دانید سر کوچه حلوای نذری پخته اند و پخش می کنند؟ بچه ها فورا به طرف سر کوچه دویدند. ملا تنها ماند ، قدری که رفت گفت نکند واقعاً سر کوچه حلوا می دهند و ما نمی دانیم؟!!!

7- شبی ملا از شدت گرسنگی بیدار شده و به طرف آشپزخانه می رود. بعد از روشن کردن چراغ چند خرما بر می دارد متوجه می شود خرماها کرمو هستند. چراغ را خاموش می کند و مشغول خوردن خرماها می شود!!!

8- ملا در توالت از پسرش آفتابه را درخواست کرد ، پسرش با عجله اشتباهاً آب جوش داخل سماور را داخل آفتابه می ریزد و به دست ملا می رساند. ملا با خیال راحت از آب آفتابه استفاده می کند اما نشیمن گاهش شدیداً می سوزد. وقتی بیرون می آید به شدت پسر را به باد کتک می گیرد ، پسر در حالی که کتک می خورد زیر لب می گوید : بزن بزن می دانم کجایت می سوزد!

9- الاغ ملا بیش از حد تنبل بود. روزی ملا مقداری نشادر به تهی گاه او می ریزد. الاغ با سرعت هرچه تمام تر به طرف خانه می دود و ملانصرالدین را جا می گذارد. ملا کمی نشادر به خود می زند و قبل از الاغ به خانه می رسد و مدام دور خانه می چرخد. زنش گفت : چه کار می کنی مرد؟ ملا گفت : اگر می خواهی به من برسی باید کمی نشادر مصرف کنی!

10- روزی شخصی در حضور ملانصرالدین از او پرسید : نام زن شیطان کیست؟ ملا گفت نام او را بلند نمی توان گفت بیا جلو تا در گوشت بگویم! جوان جلو آمد و ملا در گوشش گفت آخه قُرمساق ! من از کجا بدونم نام زن شیطان کیه؟ جوان برگشت و در میان مردم نشست. مردم پرسیدند ملا در گوش تو چه گفت؟ جوان گفت : هرکس می خواهد بداند نزد ملا برود تا در گوشش بگوید!

 

داستان ضرب المثل : خر ِ ما از کُره گی دم نداشت!

شخصی خرش در میان گل گیر کرد. شخصی به کمک صاحب خر آمد و آنقدر دم خر را کشید تا دم خر کنده شد. صاحب الاغ با آن مرد دست به یقه شد و او را نزد قاضی برد. در دادگاه قاضی از مرد پرسید : آیا قبول داری که دم الاغ این آقا را کندی؟ آن مرد گفت : خیر قبول ندارم. قاضی به صاحب الاغ گفت : آیا می توانی ثابت کنی این آقا دم الاغ شما را کنده؟ صاحب الاغ گفت خیر. قاضی گفت : مگه اینجا مسخره بازیه؟ یا ثابت کن یا می اندازمت زندان!!! زود تصمیم بگیر!!!  عاقبت صاحب الاغ در تنگنا افتاد و گفت : اصلاً آقای قاضی می دانید؟ ، خر من از کرگی دم نداشت!

 

کارآگاه و دستیارش

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه‌های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می‌بینی؟ واتسون گفت: میلیونها ستاره می‌بینم. هلمز گفت: چه نتیجه می‌گیری؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می‌گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره‌شناسی نتیجه می‌گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی، نتیجه می‌گیریم که مریخ در موازات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد. شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: احمق  نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که: چادر ما را دزدیده و برده‌اند!!!!

جوک :

یه اردکه پاش گیر کرده بوده به در اتوبوس و اتوبوس هم داشته میرفته و اردکه میگفته : مگ مگ و مسافرها می گفتن : آمریکا

 

با تشکر فراوان از این که مطالبو خواندید منتظر نظراتتونم.


جوک ها و طنز

سلام. مطلب جدید را بخوانید همراه جوکهای جدید. نر یادتون نره:

نویسنده : سعید آرین

جوک

1-      یه بار سعید آرین برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!!

2-      یه بار جاسم صابون عروس می خره به بدنش میزنه و کل می کشه.

3-      چوپان دروغگو می ره اون دنیا می گه من دهقان فداکارم!

4-      یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم!

5-      مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!!

6-       مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت: فهمیدم، پس اسب بخار که می گویند همین است!

7-      یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!

8-      اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم.
دومی: لابد با مشورت دکتر تصمیم گرفته ای؟
اولی: نه، با مشورت قصاب محل، چون او دیگر حاضر نیست به من نسیه بفروشد.

9-      درباره ی گل از یه تبریزی می پرسن. می گه : درباره گل همین بس که خدا می فرماید گل هو الله احد!

 

حکایت

 

کافری بر عده ای از مسلمانان گذشت دید همه در حال نمازند. درباره حکمت نماز پرسید. سپس به خانه رفت و نماز خواند. پس از آن دید همه چهارپایانش را گرگ تلف کرده است. او هم سوار الاغش شد. اما دید الاغش رم کرده. گفت : الاغ احمق حرکت می کنی یا دو رکعت نماز هم برای تو بخونم؟

 

و اما افغانستات!

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست درس جغرافیا را همراه  تک تک کشورها و رودها و پایتخت و ویژگی هایشان حفظ کنند. یکی از دانش آموزان خواست زرنگی کند تنها درباره افغانستان خواند. روز بعد معلم از قضا این طور از او پرسید:

معلم : درباره افغانستان بگو.

دانش آموز : افغانستات پایتختش کابل است. زبان مردمش فارسی دری و پشتو است و...

معلم : خیلی خب کافیه حالا درباره ایران بگو.

دانش آموز : ایران با افغانستان مرز مشترک دارد . و اما افغانستان . پایتختش کابل است و ...

معلم : کافیه. نمی خواد بگی. درباره کانادا بگو.

دانش آموز : کانادا با افغانستان هیچ مرز مشترکی ندارد. و اما افغانستان... زبان مردمش فارسی است و ...

تشکر

امیدوارم لذت برده باشید. ممنون و منتظر نظراتتون هستم.


جوک ها و طنز

سلام. مطلب جدید را بخوانید همراه جوکهای جدید. نر یادتون نره:

نویسنده : سعید آرین

جوک

1-      یه بار سعید آرین برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!!

2-      یه بار جاسم صابون عروس می خره به بدنش میزنه و کل می کشه.

3-      چوپان دروغگو می ره اون دنیا می گه من دهقان فداکارم!

4-      یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم!

5-      مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!!

6-       مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت: فهمیدم، پس اسب بخار که می گویند همین است!

7-      یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!

8-      اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم.
دومی: لابد با مشورت دکتر تصمیم گرفته ای؟
اولی: نه، با مشورت قصاب محل، چون او دیگر حاضر نیست به من نسیه بفروشد.

9-      درباره ی گل از یه تبریزی می پرسن. می گه : درباره گل همین بس که خدا می فرماید گل هو الله احد!

 

حکایت

 

کافری بر عده ای از مسلمانان گذشت دید همه در حال نمازند. درباره حکمت نماز پرسید. سپس به خانه رفت و نماز خواند. پس از آن دید همه چهارپایانش را گرگ تلف کرده است. او هم سوار الاغش شد. اما دید الاغش رم کرده. گفت : الاغ احمق حرکت می کنی یا دو رکعت نماز هم برای تو بخونم؟

 

و اما افغانستات!

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست درس جغرافیا را همراه  تک تک کشورها و رودها و پایتخت و ویژگی هایشان حفظ کنند. یکی از دانش آموزان خواست زرنگی کند تنها درباره افغانستان خواند. روز بعد معلم از قضا این طور از او پرسید:

معلم : درباره افغانستان بگو.

دانش آموز : افغانستات پایتختش کابل است. زبان مردمش فارسی دری و پشتو است و...

معلم : خیلی خب کافیه حالا درباره ایران بگو.

دانش آموز : ایران با افغانستان مرز مشترک دارد . و اما افغانستان . پایتختش کابل است و ...

معلم : کافیه. نمی خواد بگی. درباره کانادا بگو.

دانش آموز : کانادا با افغانستان هیچ مرز مشترکی ندارد. و اما افغانستان... زبان مردمش فارسی است و ...

تشکر

امیدوارم لذت برده باشید. ممنون و منتظر نظراتتون هستم.


جوک جدید

باز هم سلام ببخشید که این مطلب کمی دیر آماده شد. مقدم شما رو به وبلاگم گرامی می دارم و امیدوارم جزو بازدیدکنندگان همیشگی ما باشید. و اما جوک :

طنز

۱- حکیمی زنی بدید که کتابت همی آموخت . گفت : افعی است که سم همی نوشد.
۲- پسری در چاه افتاده بود. پدرش فریاد زد : جایی نری تا من برم طناب بیاورم.
۳- مردی در پشت بام گیر کرده بود. ترکی خواست نجاتش بدهد . طنابی آورد به کمرش بست و محکم آن را کشید!!!
۴- میدونی وقتی خدا دومین سیاه پوست را آفرید چه گفت؟گفت:ااااااااااااااااه اینم که سوخت.

جوک

ناب : به یکی می گن نظرت راجع به زن چیه؟ می گه : نماش که خوبه هالش(حال) هم خوبه فقط حیف پذیراییش بغل دستشوییشه!
۱- آن هنگامی که حضرت ابراهیم می خواست حضرت اسماعیل را قربانی کند از جانب خدا وحی زسید که ای ابی! اسی رو ولش کن شما در مقابل دوربین مخفی قرار دارید.

۲- معین ۲۰۰۵ : یه حلقه ی طلایی اسم تو روش نوشتم بیار تا پاکش کنم ریدی تو سرنوشتم.
۳- بم :  بم زلزله میاد،‌ غضنفر زنگ میزنه مسئولیتش رو بر عهده میگیره!
۴- یکی می گوزه جلو رفققاش ضایع می شه از خدا می خواد اونو ۳۰۰ سال مثل اصحاب کهف بخوابونه. خلاصه بعد از ۳۰۰ سال بلند می شه گرسنش می شه میره نانوایی سکه ای رو به نانوا می ده نانوا می گه : این چیه؟ این که مال عهد جاسم گوزوه!!!
۵- یکی می گوزه یه متر می پره هوا . می گن چی شد؟ می گه هیچی رو دنده بود!!!
۶- یکی می ره ثبت احوال می خواد اسمشو عوض کنه. مامور می رسه اسمت کیه ؟ می گه اکبر ان چهره . مامور می گه خوب حق داری می خوای به چی تغییرش بدی؟ می گه اصغر ان چهره!!!
۷- جنیفر لوپز : یک روزجنیفرلوپزآگهی میده یه شوهر میخوام خوشگل باشه زمین پول و...داشته باشه.ترکه اگهی رومیخونه همه چیزومیفروشه بلیط آمریکامیخره با دسته گل میره.جنیفر ازش میپرسه خونه داری میگه نه پول داری میگه نه پس چی داری میگه من نیومدم خواستگاری اومدم بگم رومن حساب نکنی!!!
۸- به بامشاد می گن زنت حاملست:می گه ای اردل نامرد!!!
۹-
ترک میره نماز جمعه جو می گیرتش موج مکزیکی میره
۱۰-
اصفهانی سوار تاکسی می شه از راننده می پرسه چقدر شد؟ راننده می گه پنج هزار تومن! اصفهانیه می گه : چه خبره همه جا که چهار هزار می گیرن تازه من سه هزار تومن بیشتر همراهم نیست. فعلاْ این دوهزار خدمت شما باشه. یارو می شمره می بینه هزار تومنه
۱۱-
پشت کنکوری ادعای پیغمبری می کرد می گن همین طوری که نمی شه باید بری غار حرا تا جبرئیل به تو نازل شه. اونم می ره و بعد از مدتی با دست و پای خونین و شکسته می یاد. می گن چی شد؟ می گه هیچی . رفتم غار حرا ولی جبرئیل با قطار به طرفم اومد
۱۲-
یکی ادعای پیغمبری می کنه می گن پس کتابت کو؟ می گه فعلاْ جزوه می گم بنویسید تا بعد.
۱۳-
پیرزنه قرص ایکس می خوره می ره وسط خیابون میگه : من ترانه 15 سال دارم
۱۴- پیرزن :باز زنگ خونه ما را زدی اومدی گدایی گدا: پس توقع داشتی بیام خواستگاری !!!

به یاد داشته باشید :

۱- در قلب خود بنویس که هر روز بهترین روز سال است.
۲- خوشبختی مانند توپی است که همه دنبال آنند اما وقتی بهش می رسند آن را شوت می کنند.
۳- اشک دوست بر خنده ی دشمن برتری دارد.

و تقدیم به شما این شعر :

جواب است ای برادر این نه جنگ است.
                                                             کلوخ انداز را پاداش سنگ است.

و در پایان:

تشکر می کنم از اینکه این مطلب را خواندید بی صبرانه منتظر نظرات گرم شما عزیزان هستم.
با آرزوی موفقیت امیدوارم با جوک ها خندیده و با طنز ها لبخند زده و از شعر لذت برده و گفته ها را به خاطر بسپارید. با تشکر ( سعید آرین) .


طنز و خنده

بدین وسیله با نهایت تاثر و بدایت شادمانی درگذشت بهنگام و خجسته مرحوم مغفور جانعلی جفاپیشه را به اطلاع کلیه اقوام و دوستان و بستگان و وابستگان می رسانیم و به مناسبت این اتفاق میمون و فرخنده مجلس ترحیمی برگزار می گردد. حضور شما عزیزان موجب تألم روح آن عزیز از دست رفته و تمنای خاطر بازماندگان خواهد شد. لطفاً از آوردن هدیه و نصب پلاکارد خودداری نمایید.      

پذیرایی : ساعت : 8 تا 10 شب ( خانواده های جفاپیشه ، ستم منش و سایر دوستان)

آدرس : بلوار تیرانداز خیابان برانداز کوچه دست انداز منزل خاک انداز

 

هرجا چشمه ای بود شیرین ***** مردم و مور و ملخ گرد آیند.

 

تلفن درج آگهی : سه تا شیش پس و پیش

========================

 

جوک جدید

1- یه بار یه ترکه سوار تاکسی می شه راننده می گه : داداش دستت لای در نمونه. ترکه میاد ترییب رفاقت بذاره می گه سرت لای در نمونه.

2- به ترکه می گن با ارتش کوفه شعری بساز : می گه ارتش کوفه داری مثل گل بهاری ... وقتی که از راه میای شادی و شور می یاری.

3- یه بار یکی تلویزیون را روشن می کنه و می بینه شبکه اول قرآنه شبکه دوم قرآنه شبکه سوم قرآنه شبکه چهار و پنج هم قرآنه. میاد تلویزیونو می بوسه می ذاره بالای تاقچه.

4- یکی می خواد بره ولایت می ره ترمینال می بینه بلیط هزارتومنه. ترکه می گه : می شه با صد تومن یه کاریش کرد؟ یارو می گه باشه اشکالی نداره ولی این طوری باید تا مقصد دنبال اتوبوس بدوسی. ترکه قبول می کنه و تا مقصد دنبال اتوبوس می دوه وقتی اوتوبوس می رسه ترکه می ره راننده رو کتک می زنه. راننده می گه چرا می زنی؟ ترکه می گه : چرا هرچی داد زدم وسط راه وایسا پیاده شم نایستادی؟

5- یکی به دیگری می گه : آقا ببخشید شرمنده روم به دیوار روم سیاه گلاب به روتون اسم شما چیه؟ طرف می گه : این طور که شما می گید من گه هستم.

لطیفه

*** یه خواجه ای در مجلس حجاج بادی در می کنه. حجاج برای اینکه از خجالت درش بیارن می گن نمی خواد مالیات بدی یه خواسته بگو. در همین حین غلامی رو می بینن که می خوان بکشندش. خواجه تقاضای عفو او را می کنه. اونها هم قبول می کنند. غلام در همین حین خود را به پای او می اندازه و می گه قربون اونجاتون برم که آزادی خلق در گرو باد شماست.

*** یکی به دیگری گفت اسم تو کیست؟ گفت هیبت الله!!! طرف گفت : راست می گویی یا می خواهی ما را بترسانی.

 

حکایت

*** احمقی به عیادت بیماری رفته بود ، چون خواست برخیزد ، به کسان بیمار گفت : این مرتبه مثل آن بار نکنید که فلان مریض از شما فوت شد و مرا خبر نکنید که تشییع جنازه او کنم.

*** ناصرالدین شاه باری در حالی که لنگ گرانبهایی به خود بسته بود و به طرف حمام می رفت از دلقکش پرسید ارزش من چقدر است؟ گفت : ۱۰۰ ریال . ناصرالدین شاه گفت آخه احمق همین لنگی که پوشیدم صد ریال ارزش داره. دلقک گفت درسته قیمت لنگ شما را هم باهاش حساب کردم.

 

و تقدیم به شما :

 

ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی

چه  توفیقی  به  از  اینکه  خلقی  را  بخندانی

 

ممنون و منتظر نظراتتون هستم.